تو این چند روز بی اندازه قلبم درد میکردپرالتهاب ترین و متشنج ترین
ماههای عمرم رو سپری کردم و دارم میکنمماههایی که از جمله به منزل برادرم به واسطه فساد سیستم قضایی شروع شد، تا معاملات سنگین کردن توی ماه رکورددار تورم تاریخ ایران و استرس کشیدن، تا پناه آوردن خواهرم و سروصدای - تا الان- 4ماهه بچه هاش، تا مرگ مادر بزرگم، سربازی که اعزامم، و این آخری، خیانت دوست دخترم... معاملات و تورم و اینها که تا بوده تو این مملکت همین بودهاز استرس فروش نرفتن تا استرس گرون شدن و خرید نکردناگر استرسی نبود معقول نبود اصلا! شما وقتی تو ایران داری معامله میکنی تا سر حد مرگ باید استرس بکشی...ماجراهای داداشم و خواهرمم که ازون موارد استثناس که هر صد تا خونواده یکی اینجوری شیرازه ش میپاشه از هم و پر از درگیری و دادگاه خانواده و بچه های در حال گریه و... میشه که از شانس گند جزو اونم هستیمفوت مامان بزرگمم که بالاخره شتریه که در خونه همه میخوابه و آدم بابد تاب بیارهسربازی م که یه کوفتیه که نظامی های دیکتاتور ما بهره کشی میکنن و جوابم به احدالناسی پس نمیدن و چاره نیساینکه همه این موارد باهم رخ داده برام باز نشونه شانس گند منه و این حجم فشاری که آرامش روان نمیذاره برای ادم... اما این وسط اینکه دوست دخترت بهت خیانت کنه خیلی دراورهاینکه تو همیشه تو ذهنت بگی هیچ دختری مثل این منو دوست نخواهد داشت...
بعد همون دختر بره خیانت کنه بهت! خیلی درد داره خیلی... وقتی هی مرددی که الان آماده هستین برای ازدواج یا نه که یکهو اینطور بشه... بعد پیش خودت میگی حتما حکمتی داشته و خدا میخواد بهترش رو نصیبم کنه و بصورت بی ربط یه نفر واسطه مورد دیگه ای میشه و تو امیدوار میشی که همونی داره میشه که میخواستی... اما ناگهان با پاسخ دلتنگی های یه موجود دوپا...
ادامه مطلبما را در سایت دلتنگی های یه موجود دوپا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : bazihamishebazandeo بازدید : 118 تاريخ : شنبه 5 شهريور 1401 ساعت: 2:56